آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان
ضد دختر و پسر امروز می خوام یه مطلب که خیلی وقته مغز منو مشغول کرده بنویسم.بله این مطلب کمی جنجالی هست و شاید خیلی ها به این موضوع فکر کرده باشندوامروز می خوام بنویسم اگه من دختر بودم چکار که نمی کردم بله... __________ سلام موضوع داستان این هفته:یک روزی که دختربودم!!! :::: بازم صبح شد و مامان امد تو اتاقم و منو بیدار کرد...آرمیتا(من از این اسم خیلی خوشم میاد..اسم جدیدم)..آرمیتا جان..پاشو..وقت مدرست هست ها.. چشم مامان(من از اون دختر با ادبا می شدم).الان میام. سر میز صبحونه داشتم صبحونه می خوردم که باز اون دادش لوس و پرروم با من کل میندازه...آهای آرمیتا...چه خبرته ...منم می خوام بخورم ها... خوب از جلو خودت بخور همش باید دستت تو غذاهای من باشه...بابا(دخترا همیشه عزیز دردونه باباشونند)...نیگاه کن این الیاس چشم دریده باز اذیت می کنه.. در این جاست که پدر می گه..آهای الیاس...کم سر به سرش بزار...پاشو برو مدرست..
سر راه یه سر می رم در خونه صدیقه(همین Ali GTA خودمون...آخه من که تنهایی نمی تونم دختر بشم..می ترسم!!)بازم این داداشش میاد دم در به به آرمیتا خانوم...احوال شما...با صدیقه کار دارید... بله...اگه میشه صداش کنید بیاد.. چشم..الان...راستی آرمیتا جان(بچه پرو به من میگه جان)...درس صدیقه چطوره...خوبه؟؟ درسش بهتر از شماست...فقط اینو می دونم.... ااااااااااااا...شما از کجا می دونید من درسم بده؟؟؟ ای بابا...صدیقه..بیا دیگه...
سلام..آرمیتا..بریم. بریم. باز اون برادر چیز خول Ali GTA (اا..ببخشید صدیقه) رو به ما کرد و گفت:می خواهید تا دم مدرسه اسکورتتون کنم... ما هم محلش نذاشتیم و رفتیم(کنف شد). :::::::::در مسیر مدرسه:::::::::: آهای خانوم کجا کجا...با ما اینطوری نباش...
باز این تقی کچل به ما گیر داد... صدیقه:چی می گی کچل بی خاصیت...مگه خودت خوار مادر نداری...بی حیا...زشت....آی مردم کمک....کمک.. ...I never forget u ....help ...help me منم گفتم برو گمشو بی شخصیت کچل زشت..برووووووووووووو در این حین تقی کچل قصه ما پا به فرار گذاشت. خلاصه جونم براتون بگه از این حوادث برای ما دخترا زیاد پیش میاد ...شما اصلا خودشو ناراحت نکنید... وقتی به مدرسه رسیدم با بچه ها یکی یکی سلام . احوال پرسی کردیم و رفتیم سر کلاس... زنگ اول به سلامت گذشت و هیچ اتفاق خاصی نیفتد. زنگ دوم این مهنا(همین مجتبی دیونه خودمون...عجب دختر شری هست ها)یه دونه از این عکس چسبونکی ها که قبلا خریده بود رو بر داشت و پشت رو گذاشت رو صندلی آقا معلم(یعنی همون خانوم معلم)...وقتی خانوم اومد سر کلاس من تازه فهمیدم نقشه این دیونه چیه...(اللهم شفا کن کل مرایض)...وقتی خانوم نشست رو صندلی و کمی زر زد ...دیگه بایست بلند می شد و درس می داد تا که بلند شد و پشتش(گل پشت و رو نداره) رو کرد به ما..در این زمان بود که از انفجار خنده بچه ها کلاس به لرزه افتاد(آخه عکس که به باسن مبارک استاد چسبیده بود عکس یه جوجه بود که داشت از تخم در میومد)استاد برگشت و خیلی مودبانه رو به بچه ها کرد و گفت چیز خر(حواسم نبود این فحش ها بیشتر تو مدارس پسرانه رایج, خانوم گفت چی شده دوستان). ما رو باش جفت دستا رو گذاشته بودیم رو شکم و خوابیده بودیم رو زمین و قهقه می زدیم. و هر چی هم استاد می گفت بسته بسته ما ول کن نبودیم تا این دختره آشمال،صغرا (از اون جا که اسم آشمال کلاس ما اسمش اصغر بود این اسم را با مشورت با بزرگتر ها در نظر گرفتم) گفت:خانم پشت کون (ببخشید این دختره خیلی بی ادب هست) شما کاغذ (هنوز فرق بین کاغذ و عکس رو نمی دونه،حمال) چسبوندند. خانوم بعد از یه مکث رو به بچه ها کرد و یه خشم و یه داد زد و رفت... بعد چند دقیق دیدم خانوم با مدیر و معاونین و آبدارچی و چندین نفر دیگر وارد کلاس شد. مدیر:خانو احمدی.به نظر شما کار کیا می تونه باشه؟؟ خانوم مدیر یا کار مهنا هست ...یا کار اون سعیدی پور یا کار اون آرمیتا هست.. خانوم من...من....دیوار کوتاه تر از ما پیدا نمی کنید؟؟؟ مدیر ساکت شووو...بیایید بیرون بینم... دم دفتر همه ما گریه کنان....التماس می کردیم.. خانوم....به خدا ما نبودیم(آخه بی رحم دلت نمی سوزه من به این خوشگلی وقتی گریه کنم خط چشمم از بین می ره) بگو کار کیه تا ولت کنم؟؟؟بگو؟؟ _خانوم من از کجا بدونم من از همه دیرتر تو کلاس رفتم...ولی من دیدم صغرا خیلی دور میز خانوم می چرخید...فکر کنم کار اونه.... نه...تو داری دروغ می گی.... فردا با اولیاتون میایید تا تکلیفتون روشن شه... در این حین(هین)زنگ خورد و بچه ها تعطیل شدن..ما نشستیم با بچه ها مشورت کردیم ولی دلمون نیومد مهنا رو لو بدیم(آخر لوتی گری). به هر حال یهو دیدیم مهنا از اون ور اومد و یه راست رفت دم دفتر و گفت:خانوم اجازه... بله مهنا؟؟ خانوم کار اینا نبود... چی کار اینا نبود؟؟ خانوم اون عکس...کار اینا نبود ..ما اونو گذاشته بوذیم رو میز..در آن زمان چنان سیلی به مهنا زد که من ترسیدم.. برو گمشو اونور آشغال بو گندو(هی این فحش مدارس پسرا رو رو با دخترا قاطی می کنم ولی احتمالا می گه برو اونور تا تکلیفتو روشن کنم) شما ها هم برید سر کلاس ولی دیگه تکرار نشه من:خانوم چی تکرار نشه،ما که بی گناه بودیم؟؟؟ برو کم زبون درازی کن.. به هر حال زنگ خورد و ما در حال برگشت به خونه بودیم که یهو دیم My Love من غضنفر سوار بر رخش آبی خودش یعنی همون موتور گازی به سمت من داره میاد......:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::: در این جاست که انگشتان من درد می گیره و حوصله تایپ ندارم بقیه این داستان در سایر روزها نظرات شما عزیزان: 11 آذر 1391برچسب:, :: 13:38 :: نويسنده : نازنین
![]() ![]() |